منتظر مهدي وبلاگي براي منتظران صاحب الزمان
| ||
|
زندگینامه امام حسن (ع) برگرفته شده از کتابهایی از قبیل: سیره معصومین /امین محسنی ،نگاهی به زندگی چهارده معصوم علیهم السلام/عباس قمی،زندگانی حسن بن علی(ع)/باقرشریف قریشی دومين امام از اهل بيت طاهرين و نخستين سبط پيامبر و يكى از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوى محمد مصطفى و يكى از پنج نفر اصحاب كساست. مادرش فاطمه ع دخت رسول اللّه ص، سرور بانوان جهان است.
امام حسن تنها يك كنيه داشت و آن ابو محمد بود، و چنان كه در اسد الغابه از ابى احمد عسكرى آمده است اين كنيه را پيامبر (ص) براى او تعيين كرد.
لقب اماممشهورترين القاب او را: التقى، الزكىّ و السبط ذكر كردهاند.
نقش انگشترى آن حضرتدر كتاب الفصول المهمة نقش انگشترى وى «العزة للّه وحده» و در كتاب وافى و غير آن به نقل از امام رضا ع «العزة للّه» و در كتاب عنوان المعارف تأليف صاحب بن عباد «اللّه اكبر و به استعين» ذكر گرديده و نيز در كتاب وافى و غير آن از امام صادق (ع) روايت شده است كه نقش خاتم امام حسن و امام حسين عليهما السّلام «حسبى اللّه» بوده است.
سيماى امامغزالى در كتاب احيا علوم الدين و مكى در قوت القلوب آوردهاند كه پيامبر (ص) به امام حسن (ع) گفت: تو از جهت منظر و اخلاق شبيه به من هستى. شيخ مفيد در كتاب ارشاد مىنويسد: امام حسن (ع) از لحاظ جسمانى و رويه و مجد و بزرگوارى شبيهترين مردم به رسول اللّه (ص) بود.
نگاهى به عبادت امام حسن عليه السّلامامام حسن عليه السّلام در زمان خود، عابدترين، پارساترين و برترين انسانها بود. پياده از مدينه به مكّه، براى انجام حجّ مىرفت، و گاهى در اين راه پا برهنه حركت مىكرد. هنگامى كه به ياد مرگ مىافتاد، گريه مىكرد. همچنين وقتى كه به ياد قبر، به ياد روز حشر و قيامت، و به ياد عبور از پل صراط مىافتاد، اشك مىريخت، و هرگاه به ياد آن هنگام كه انسان را در قيامت به پيشگاه عدل الهى مىبرند، مىافتاد، آنچنان صيحه و فرياد مىكشيد كه بىهوش مىشد. هنگامى كه براى نماز مىايستاد، بدنش در پيشگاه خدا مىلرزيد، و هرگاه به ياد بهشت و دوزخ مىافتاد، همچون مار گزيده، پريشان مىشد، و از خدا درخواست بهشت مىكرد، و از آتش دوزخ به خدا پناه مىبرد. هرگاه در تلاوت آيات قرآن به آيه: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد» ١ . مىرسيد، حتما توقّف كرده و عرض مىكرد: لبّيك اللّهمّ لبّيك
: «گوش بفرمان تو هستم اى خدا، و فرمانت را پذيرفتم و جواب مثبت به آن دادم اى خدا» . او در همۀ حالات، ذكر خدا مىگفت. و از همۀ مردم راستگوتر بود. هنگام وضو، بندهاى بدنش مىلرزيد و رنگش زرد مىشد. شخصى پرسيد: «چرا لرزه بر اندامت افتاده و رنگت زرد شده است؟» . در پاسخ مىفرمود: «بر هر كسى كه در پيشگاه پروردگار عرش قرار مىگيرد، سزاوار است كه رنگش زرد گردد، و بندهاى بدنش بلرزد» . آن حضرت هنگامى كه به در مسجد مىرسيد، سرش را به سوى آسمان بلند مىكرد و مىگفت: الهى ضيفك ببابك، يا محسن قد اتاك المسيء، فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم : «خدايا! مهمانت در آستانۀ تو است، اى نيكبخش، گنهكارى به سويت آمده است، پس از بديهائى كه در نزد من است، به خوبىهائى كه در نزد تو است بگذر، اى خداى بزرگوار و بخشنده» . آن حضرت هنگامى كه از نماز صبح در اوّل طلوع فجر، فارغ مىشد، با كسى سخن نمىگفت تا خورشيد طلوع كند [در اين هنگام به فكر و ذكر الهى مشغول بود]. آن حضرت بيست و پنج بار پياده (از مدينه) به مكّه براى انجام حجّ رفت، با اينكه شتران راهوار، بىآنكه كسى بر آنها سوار باشد، همراه او بودند و او مىتوانست بر آنها سوار گردد. او دو بار همۀ اموال خود را بين مستمندان تقسيم كرد، و طبق روايتى، سه بار اموال خود را تقسيم نمود، تا آنجا كه اگر دو جفت كفش در نزدش بود، يك جفت آن را به فقراء مىداد.
نمونهاى از بخشش امام حسن عليه السّلامانس بن مالك نقل مىكند: كنيزى يك دستۀ گل به امام حسن عليه السّلام
هديه كرد، امام حسن عليه السّلام به او فرمود: «ترا در راه خدا آزاد كردم» . به آن حضرت عرض كردم: «به خاطر يك دسته گل، او را آزاد كردى؟» . در پاسخ فرمود: خداوند ما را چنين تربيت كرده، آنجا كه [در قرآن آيه ٨۶ سوره نساء]مىفرمايد: وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا : «هنگامى كه كسى به شما تحيّت گويد، پاسخ او را به طور بهتر دهيد، يا (لا اقل) به همان گونه پاسخ گوئيد» . سپس افزود: «تحيّت بهتر، همان آزاد كردن او است» .
قبول خلافتگروهى از ناقدين تاريخ مىپرسند چرا امام در چنين موقعيت خطرناكى كه مسلمانان دچار آشوبها و تندباد ناگواريها بودند خلافت را پذيرفت و شايسته بود كه امام در اين كار شتاب نورزد و مدتى صبر كند تا ببيند چه پيش مىآيد و ما جواب آنها را به محقق فقيد مرحوم آل ياسين كه خداوند آرامگاهش را خرم نگه دارد وامىگذاريم.
اولوقتى كه ميدانيم مردم ناگزيرند كه از دينى پيروى كنند و در ديندارى پيشوائى را كه از جانب پيامبر انتخاب شده برهبرى خود برگزينند امام هم كه ملزم بقيام براى اجراى وظايف رهبرى در سايۀ يارى و همكارى مردم است بايستى بيعت مردم را بپذيرد. توجه مردم هم در آن زمان براى امام، حجت بود زيرا هر چند در ظاهر حال، مردم از نقاط مختلف كشور اسلامى نسبت به امام اظهار فرمانبردارى كردند و بيعتش را پذيرا شدند در اين صورت قبول خلافت براى امام واجب بود و نمىتوانست از آن سرباززند.
دومناقدين تاريخى مسأله خلافت حسن (ع) را فقط از جنبۀ حكومت ظاهرى و دنيائى بررسى مىكنند در صورتى كه شايسته است اين مسأله مهم اسلامى، بيشتر از جنبۀ دينى و معنوى مورد بحث قرار گيرد و در اين مورد بين مسائل دينى و دنيائى در نظر امام فرق فاحشى وجود داشت و ما مىبينيم كه از نظر معنوى در اين باره نه تنها زيانى متوجه امام نشد بلكه در حقيقت پيروزى بزرگى نصيبش گرديد كه ما در موقع مناسب به تشريح كامل آن خواهيم پرداخت و امام را از تحمل اينهمه ناگوارى پروائى نبود زيرا آنها را در راه نگهبانى حقيقت اسلام برداشت مىكرد و كسى از حسن (ع) سزاوارتر به تحمل اينهمه رنج و ناگوارى نبود زيرا او فرزند پيامبر و ميراث بر رسالت اوست.
سوماگر هم بفرض، امام حسن با پايگاه بلند معنويش پيشواى مسلمانان نبود و در استواى اعلاى نسب ممتاز و مركزيت علمى و معنوى قرار نمىداشت بازهم در چنين هنگامۀ خطرناكى نمىتوانست
خود را از حوادث كنار بكشد و يا متعمداً مردم را در امواج خطرمند روزگار پشت سر نهد و بىاعتنائى پيش گيرد، اگر چه مردم او را تنها بگذارند، بلكه ناگزير است در اين رويدادهاى زشت و سياه از جامعۀ اسلامى دفاع كند و از مردم بخواهد كه براى پايدارى حق و زشت شمارى تباهىها قيام كنند همچنانكه حسين (ع) بروزگار خويش چنين كرد 1 با چنين دلايلى شيخ فقيد جناب آل ياسين، ضرورت پذيرائى خلافت امام و لزوم شتاب در قبول دعوت گروهى فراوان از مسلمانان را كه بنام او فرياد ميزدند مدلل ميدارد و بدون شك اگر امام از مقام خلافت بزير مىآمد و زمام امر امت را از دست مىنهاد دچار گرفتاريها و مشكلاتى مىشد كه هرگز رفع آنها امكانپذير نبود و پس از آنكه همۀ مردم براى پذيرائى خلافت او فراهم آمده بودند چه مسئلهاى او را از عدم تسريع در قبول خلافت تبرئه مىكرد؟
۴ -اشتباهات تاريخىبعضى از مورخين و همچنين نويسندگان معاصر دربارۀ بيعت امام حسن بر اثر كمى آگاهى و عدم تحقيق دچار اشتباهاتى شدهاند
كه لازم است به برخى از اين خطاهاى تاريخى اشاره كنيم: ١ -مسعودى مىنويسد (با امام حسن دو روز پس از مرگ پدرش بيعت كردند) 1 اين سخن با آنچه همۀ مورخان نوشتهاند موافق نيست و بنا بروايات تاريخى، در سحرگاه همان شب كه پيكر پاك امام بخاك سپرده شد جريان بيعت انجام گرفت. ٢ -استاد محمد فريد وجدى مىنويسد (بيعت با امام حسن قبل از مرگ پدرش انجام يافت و پس از آن پدرش وفات كرد) 2 اين سخن هم مانند پيش بر خلاف آراء همگى مورخين است و همگى عقيده دارند كه مردم پس از شهادت امير المؤمنين، با امام حسن بيعت كردند و تا آنجا كه ما ميدانيم هيچ مورخى چنين خبرى را نقل نكرده است. ٣ -شيخ محمد خضرى دربارۀ بيعت امام مىنويسد (حسن (ع) ديد كه بيعت مردم با او مثل بيعت با پدرش همگانى نيست و فقط شيعيان او در عراق به او پيوستهاند) 3 اين سخن بواقع نادر است زيرا بيعت با امام منحصر به مردم عراق نبود و كارگزاران خلافت در همۀ شهرهاى اسلامى چنانكه قبلا گفتيم از مردم براى امام بيعت گرفتند و هيچ نقطهاى از سرزمينهاى گستردۀ اسلامى جز نقاطى كه در زير فرمان معاويه بود از قبول بيعت سرپيچى نكرد. ۴ -دكتر طه حسين مىنويسد (حسن خود را كانديد خلافت نكرد و مردم را بقبول بيعت دعوت ننمود بلكه قيس بن سعد مردم را به بيعت امام برانگيخت و مردم گريستند و پيشنهادش را پذيرفتند و بعد از آن امام حسن براى پذيرفتن بيعت مردم بيرون آمد) 1 اين سخن كاملا نادرست و از واقعيت بدلايل زير بدور است. ١ -اين كه نوشته است، حسن (ع) خود را براى خلافت نامزد نكرد و بعد هم به بيعت آنها اعتراض نورزيد واقعيتى ندارد زيرا امام در خطابهاى كه پس از شهادت پدرش ايراد كرد و از او ستايش نمود، مردم را به بيعت خويش دعوت كرد و آنها را به اطاعت خود برانگيخت و بهمين جهت از امتيازات نفسى و برتريهاى دودمان خويش كه فقط انحصار به او و خاندانش دارد سخن گفت و بيان چنين فضائلى پس از گفتارى كه در سوك پدرش ايراد كرده، جز دعوت به بيعت، مفهوم ديگرى ندارد و نشانگر، انگيزش جامعۀ اسلامى بقبول خلافتى است كه جز او كسى شايستۀ احراز آن نيست. ٢ -و اينكه گفت، قيس بن سعد مردم را در غياب امام بقبول بيعت دعوت كرد و پس از آن امام حاضر شد و مردم با او بيعت كردند، سخنى نادرست و اشتباهى آشكار است، زيرا بيعت پس از سخنرانى امام انجام يافت و پيش از آن وقتى براى اين كار نبود و كسى كه پس از خطابۀ امام مردم را دعوت بپذيرش خلافت كرد عبيد اللّه بن عباس بود و نخستين كسى هم كه اين دعوت را پذيرفت چنانكه قبلا گفتيم قيس بن سعد بود متأسفانه مطالبى كه دكتر طه حسين دربارۀ امام حسن (ع) نوشته بيشترش نادرست و دور از تحقيق است، او در مسئلۀ صلح امام حسن (ع) و ساير وقايع روزگار امام بطور سطحى سخن گفته و بدون تحقيق گذشته و رفته است و هرگز به تحقيق نپرداخته و به واقعيت نزديك نشده است و ما به اشتباهات تاريخى و استنتاجات نادرست او در جاى خود اشاره خواهيم كرد
مردمى كه در روزهاى بيعت حسن عليه السلام كه سلسله جنبان و بانى اين فسادها بودند، به چند دسته تقسيم مىشدند:
١ -باند اموىبزرگترين وابستگان اين باند عبارت بودند از: عمرو بن حريث، عمارة بن الوليد، حجر بن عمرو، عمر بن سعد، ابو بردة پسر ابو موسى اشعرى، اسماعيل و اسحاق دو پسر طلحة بن عبيد اللّه و كسان ديگرى از اين رديف. در اين باند، عناصر نيرومند و با نفوذ و داراى اتباع نيز وجود داشتند كه در بوجود آوردن موجبات شكست امام حسن مانند: شايعهافكنىها و توطئهها و ايجاد نفاق و دوئيت، تأثير بسزائى داشتند. «اينها در خفا، مراتب فرمانبرى و همراهى خود را به معاويه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك و تشويق نمودند و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على نزديك شود، حسن را دست بسته تسليم او كنند يا ناگهان او را بكشند» ١ . و بنا به گفتهى مسعودى در تاريخش ٢ «اكثر آنان نهانى با معاويه مكاتبه كردند، به او وعدهها دادند و بدين وسيله خود را به او مقرب ساختند» . «معاويه با عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى در خفا قرار داد بست و بوسيلهى جاسوسانش براى هر يك از ايشان چنين پيغامى فرستاد: اگر حسن را بكشى پاداش تو صد هزار درهم است با فرماندهى يكى از لشكرهاى شام و زناشوئى با يكى از دخترانم. و حسن عليه السلام پس از آنكه از اين قرار نهانى خبر يافت هميشه در زير لباسش زره بر تن ميكرد و با پرهيز و احتياط رفتار مىنمود و حتى به نماز نيز با اين حال حاضر ميگشت. نوبتى يك نفر از دشمنان در نماز تيرى بسوى او افكند ولى چون زره داشت بدو آسيب نرسانيد» ١ . و يك نمونه از اين متون تاريخى براى نشان دادن وضعيت، كافى است. بدين قرار اين دسته، زشتترين جنايتى را كه يك خائن فرصت طلب انجام ميدهد، مرتكب مىشدند. فعاليتهاى پليد آنان ديرى در زير پوششى از دروغ و نفاق باقى نمىماند و درست بهنگام نداى وظيفه، خباثت آنان آشكار مىگشت. در تمام اين مدت، گروه مزبور پيشروان هر ناخشنودى و كمككاران هر بلوا و آشوب و انگشتان خيانتكار دشمن در قلمرو حكومت امام حسن بودند. «خوارج» نيز بحكم وحدت نظرى كه با امويان در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند، در پىريزى توطئههاى بزرگ با آنان همكارى ميكردند و دليل بارز اين ادعا اينست كه نام دو تن از سران خوارج يعنى اشعث بن قيس و شبث بن ربعى در يكى از نمونههاى تاريخى مزبور، برده شده است.
٢ -خوارجاينها كسانى بودند كه پس از حادثهى حكميت كمر به دشمنى على و معاويه-هر دو-بسته بودند. رؤساى اين گروه در كوفه عبارت بودند از: عبد اللّه بن وهب الراسبى، شبث بن ربعى، عبد اللّه بن الكواء، اشعث بن قيس، شمر بن ذى الجوشن. خوارج از اولين روزهاى بيعت، از همهى مردم كوفه نسبت به جنگ با معاويه بيشتر اصرار مىورزيدند و همينها بودند كه هنگام بيعت با حسن بن على شرط كردند كه با متجاوزان و گمراهان-يعنى مردم شام-بجنگند و آن حضرت دست از بيعت آنان كشيد و گفت بايد بشرط «اطاعت كامل و پيروى بىقيد و شرط در جنگ و صلح» بيعت كنند. آنگاه آنان نزد برادرش حسين آمدند و گفتند: دست بگشا تا با تو بيعت كنيم همانطور كه با پدرت بيعت كرديم و به اين شرط كه با متجاوزان و گمراهان شامى جنگ كنى. آن حضرت در پاسخ آنان گفت: «معاذ اللّه كه تا حسن زنده است بيعت شما را بپذيرم» و آنها چون چنين ديدند ناچار نزد حسن آمده و همانگونه كه او البته شرطى كه اين دسته در هنگام بيعت با حسن بن على ميكردند و همچنين اصرارشان بر جنگ، به دليل دشمنى آنان با امام نبود چه، در ميان پيروان خاص و شيعيان آن حضرت نيز كسانى بودند كه همين اندازه براى شروع جنگ، پافشارى ميكردند. ولى در آينده با مطالعه بخشهائى از ماجراى امام حسن روشن خواهد شد كه در بحرانىترين و وخيمترين لحظات، همين عده عامل و ابزار بروز حوادث ناگوار محسوب مىشدند و چنانكه اندكى پيش از اين گفتيم، دو تن از سران و بزرگان آنها در پليدترين و زشتترين توطئهى اموى در كوفه، شركت داشتند. اينها براى تشويق مردم به اخلالگرى و ايجاد فتنه و آشوب، از مؤثرترين و مخوفترين روشها استفاده ميكردند و به وسائل گوناگون، ايمان بسيارى از مردم را متزلزل مىساختند. و سر اصلى تجديد حيات آنان پس از شكست سخت و كوبندهاى كه در سواحل نهروان ديدند، همين موضوع بود. زياد بن أبيه تبليغات خوارج را اينگونه توصيف ميكرد: «سخن ايشان در دل، گيرندهتر است از آتش در نى» و مغيرة بن شعبه دربارهى آنان مىگفت: «اگر دو روز در شهرى بمانند هر كس را كه با آنان معاشرت كند، فاسد مىسازند» ١ خارجى سخن باطل مىگفت و آن را حق مىپنداشت؛ كار زشت مىكرد و آن را خوب مىدانست و به خدا اتكاء داشت اما هيچگونه ارتباطى از راههاى مشروع و دينپسند، با خدا نداشت. و ما به مناسبت ديگرى، آنجا كه از «عناصر سپاه» سخن بگوئيم، از آنان ياد خواهيم كرد.
٣ -شكاكهامفيد (عليه الرحمة) در آنجا كه از عناصر سپاه حسن بن على بحث كرده، از اين گروه نام برده است، گمان قوى آن است كه نامگذارى آنان به «شكاكها» بدين جهت است كه اينها تحت تأثير تبليغات خوارج قرار گرفته بودند بدون اينكه جزء آنان شده باشند و پيوسته در حال ترديد و دودلى بسر ميبردند. سيد مرتضى نيز در كتاب امالى (ج ٣ ص ٩٣ ) بتقريبى از شكاكان نام برده و به اشاره، آنان را كافر شمرده است. گويا به نظر وى، اين عده در اصل دين، ترديد و تزلزل داشتهاند. به هر حال، اينها جمعى از ساكنان كوفه و فرومايگان آن اجتماع بودند كه خود بخود نه قصد نيكى داشتند و نه توانائى بدى. با اين وصف، وجود آنان خود مايهى شر و وسيلهى فساد و آلت بىارادهئى در دست اخلالگران و فتنهجويان بود.
۴ -الحمراءاين گروه-به گفتهى طبرى در تاريخ-بيست هزار مرد مسلح كوفى بودند كه در هنگام تقسيمبندى كوفه، در قسمتى قرار گرفتند كه همپيمانان آنها از طايفۀ «بنى عبد القيس» در آنجا واقع شده بودند. اين عده در اصل، نه از «بنى عبد القيس» بودند و نه حتى از عرب. بلكه داراى نژادى مخلوط و اولاد بردگان و موالى بودند و شايد بيشتر آنان اولاد كنيزكان پارسائى بودند كه در سالهاى ١٢ تا ١٧ در «عين التمر» و «جلولاء» اسير شده بودند. و همينها در سال 41 و هم در سال 61-يعنى در دو بحران مربوط به امام حسن و امام حسين-مردمى صاحب سلاح و جنگجو بشمار مىرفتند -دقت كنيد-. و باز همينها پاسبانان «زياد بن أبيه» بودند كه در حدود سال ۵١ هجرى آن فجايع را نسبت به شيعه مرتكب شدند و خلاصه، اينها از افرادى محسوب مىشدند كه در برابر مزد، به هر جنايتى تن در ميدهند و غالبا اتباع و اطرافيان مردم صاحب قدرت و شمشير برندهئى در دست جباران مقتدر بشمار مىرفتند. بر اثر استقبالى كه اين عده از فتنهها و حوادث مختلف كوفه در قرن اول هجرى كرده بودند، بتدريج بر قدرت و شوكت آنان افزوده شده و كارشان چنان بالا گرفته بود كه شهر كوفه را به آنان نسبت ميدادند و مىگفتند: «كوفهى الحمراء» . در بصره نيز عدهاى از اولاد بردگان و موالى سكونت داشتند. زياد-كه در آن هنگام حاكم بصره بود-از قدرت آنان بيمناك شد و در صدد قلع و قمع آنان برآمد ولى «احنف بن قيس» او را از اين كار بازداشت. برخى از نويسندگان معاصر، بغلط اين عده را از شيعه دانستهاند. حال آنكه ايشان نه تنها كوچكترين شباهتى به شيعيان نمىداشتند، كه از خطرناكترين دشمنان شيعه و پيشوايانشان بودند. نميتوان انكار كرد كه ممكن است در ميان آنها افرادى معتقد به مرام شيعه وجود داشتهاند ولى همه را نميتوان به عدهى ناچيزى قياس كرد. در كنار اين عناصر مخالف، شيعيان حسن قرار داشتند كه از لحاظ تعداد، در مركز حكومت على از ديگر گروهها بيشتر بودند. در ميان اين عده، جمعى از بقاياى مهاجرين و انصار نيز وجود داشتند كه به تبع على عليه السلام در كوفه مسكن گزيده بودند و مصاحبت آنان با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به آنان مكانت و منزلت شامخى در ميان مردم داده بود. بزرگمردان كوفه، اخلاص و صميميت خود را نسبت به اهل بيت-چه در آغاز خلافت حسن بن على و چه در هنگامى كه آن حضرت پس از بيعت، فرمان جهاد داد و چه در مراحل ديگرى كه بعدها پيش آمد-ثابت و مدلل ساختند. بيگمان اگر اين شيعيان با اخلاص در آن روز از دسيسههاى ساير همشهريان خود مصون مىماندند، براى مقابله با خطرهائى كه از شام بسوى كوفه سرازير بود، عدهاى كافى و شايسته ميبودند. در اين جمع فرخنده، چنان آمادگى و شور و نشاطى وجود داشت كه براى هيچكس قابل انكار نبود و به آن اندازه كه هر مشكلى را براى آنان هضم و قابل درك مىساخت و معرفتى كه زمينه و شرط ورود در مشكلات است به آنان مىبخشيد. براستى دربارهى كسانى همچون: قيس بن سعد بن عبادة؛ حجر بن عدى؛ عمرو بن الحمق خزاعى؛ سعيد بن قيس همدانى؛ حبيب مظاهر اسدى، عدى بن حاتم؛ مسيب بن نجية؛ زياد بن صعصعه و ديگرانى از اين طراز، چگونه ميتوان انديشيد؟ البته جريانهاى تند و مخالف و دستهاى مزدور و خائن نيز براى دگرگون ساختن اين زمينههاى مساعد و تغيير سرنوشت، پيوسته مشغول فعاليت بودند. در اين محيطى كه سراسر آن را تمايلات گوناگون و متضاد فرا گرفته و فتنهگريها و تبليغات رنگارنگ آن را به هيجان درآورده بود، براى حسن بن على آيندهاى كار و مولود اين شبان آبستن حوادث، پوشيده و مستور نبود. و چون در طليعهى حكومت بود، ناگزير ميبايد برنامهى كار و هدف خود را براى مردم بيان كند و ضمنا روش و خطمشى خود را از شرائط و مقتضيات گوناگونى كه در داخل و خارج او را احاطه كرده است، الهام بگيرد. معاويه دشمن بيرون از مرزى بود كه با مكر و فريب خود و با وسائل قدرتى كه در اختيار داشت و با پايگاه مستحكمى كه در صفحات حكومتش از آن برخوردار بود، خاطر كوفه را سخت مشوش و مشغول داشته بود. معاويه آنچنان دشمن حقيرى نبود كه حسن بن على بتواند در مورد او خونسرد و بىتفاوت بماند و يا در صورت چشمپوشى و خونسردى، از حملات سخت او مصون باشد. و در حقيقت امام حسن بيش از هر كس ديگر، علاقهمند بود كه در صورت مساعد بودن شرائط، قدرت شيطانى معاويه را در هم كوبيده و سزائى در خور او، به او بچشاند. و اما در داخل قلمرو حكومت حسن بن على، آنچه بيش از همه توجه و اهتمام او را جلب كرده بود، دشمنيهاى مردمى بود كه هر چند بظاهر در كنار او مىزيستند اما از لحاظ معنى و روح و هدف، فرسنگها از او دور بودند. براى آن حضرت بسى ناگوار بود كه در مركز حكومتش مردمى زندگى كنند كه غرائز بر آن چيره شده و حرص و آز دست تطاول بر آنان گشوده و هرزهگرائى ايشان را به هر سو كشانيده است؛ نه از وفا مفهومى مىشناسند و نه دين را حرمتى مىنهند و نه همسايگى را حقى قائلند؛ بيگانگى و دورى از خوى انسانى، آنان را به آلت و ابزارى براى مكر و فساد و نفاق مبدل ساخته است؛ با هر آوازى همصدا مىشوند و در هر وادى براه مىافتند؛
انگيزههاى صلح از نظر دو جبههبا آشنائى به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدفهاى خود، شگفت نمىنمايد كه وى اولين پيشنهاد كنندهى صلح باشد ١ و هر گونه تعهدى به امام حسن بسپارد فقط بازاى گرفتن يك امتياز يعنى «حكومت» . اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار ميبرد، در اجراى اين نقشه متمركز ساخت. نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند، اگر پذيرفت كه هيچ، وگرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ جلوگيرى نمايد. براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبههى امام حسن وضعى بوجود آيد كه خود بخود مردم را بفكر «صلح كردن» بيندازد.
بر اساس اين نقشه، ناگهان سيل شايعات دروغين بسوى اردوگاههاى اين جبهه سرازير شد، بازار رشوه رونق گرفت؛ در ستون وعدههائى كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا داعيهداران فرماندهى مىربود، اينگونه وعدههائى ديده مىشد: فرماندهى يك لشكر؛ حكومت يك ناحيه؛ ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى! ! و در رشوههاى نقدى رقم يك ميليون ديده مىشد! معاويه براى پياده كردن اين نقشه همهى نيرو و همهى هوش و استعداد و تجربيات خود را بكار انداخت، بسيارى از وجدانفروشهائى كه بظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در باطن مزدور و آلت دست او بشمار مىرفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مىكردند و هيچگونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نميدادند. لشكرها و سلاحها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشهى صلح بودند، او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا تا نميخواست با بودن راه چارهى ديگر، با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از نظر مردم يا از نظر دين جديد، بسى تفاوت داشت. بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد برانگيخت همه ابتكارى و حساب شده و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مىتوانست نظر و هدف خاص او-يعنى ايجاد زمينهئى كه رقيب را بفكر صلح بيندازد- را بطور كامل تأمين كند. وقتى از طرفى فرمانده جبههى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه، وجدان خود را با مال يا وعده معامله مىكنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزلآور و مرددكننده و هولناك، اردوگاه «مسكن» و «مدائن» را درهم مىريزد و بالاخره خود امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام مثبتى براى او باقى نمىماند و حتى نمىتواند در برابر تودهى سپاهيانش ظاهر گردد بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد. . . در چنين موقعيت آشفته و اوضاع نابسامانى آيا راه چارهئى جز تن دادن به صلح بنظرش مىرسد؟ موقعيت عجيبى بود، نيكيها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بدانديشى مردم قرار داشت. . . و بر رهبر چه ايرادى ميتوان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع، نابسامان است؟ و از مردم چه گلهاى ميتوان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مىشود. . . البته انحراف برخى از طبيعتها و نو ظهور بودن اسلام را-كه هر يك جداگانه عاملى بودند براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانى كه وبال گردن اسلام شده بودند-نيز ميتوان ناديده گرفت. حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت سپاهيان يا فتنهانگيزيهاى ماهرانهى حريف، در نخستين صفآرائى با شكست روبرو مىشود، قاعده آنست كه از همان لحظه و همان روز در فكر صفآرائى ديگرى باشد و نبرد خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند، ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمىرسد و انحراف طبايع بدان زيان نمىرساند و دسيسههاى دشمن و فتنهانگيزيهاى او بر شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روزافزون آن مىافزايد. اين خلاصهى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهرهبردارى كرد و معاويه با همه بيدارى و هشيارىاش در آن موقعيت، غافلگير شد و آن را درك نكرد. پيشنهاد صلح معاويه، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آيندهاى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند، قاعدة خشم و انكار خويش را نسبت بدو آشكارا بيان خواهند كرد. . . و بدين صورت بود كه بذر خشم و انتقام، بذرى كه در سرزمين دل مردم، دير پاى و در امتداد نسلها برقرار است، بوسيلهى صلح پاشيده شد و اين خشم، مايهى شورشهائى شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيهى قدرتهاى غاصبانه كمك كرد.
نظرات شما عزیزان: برچسبها: امام حسن(ع), بخشش, کرامت, مجتبی, صلح, امام حسین, [ جمعه 6 دی 1392
] [ 19:9 ] [ بهادر ادريسي ] |
|
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview'); |